در تفکر اسلامی، برای رابطهی میان انسان و خدا دو راه قایل میشوند:یکی راه عبادت و اطاعت از پروردگار است که انسان را از رحمت و برکات الهی بهرهمند میگرداند و دیگری راه طغیان و گردنکشی که انسان را به خشم و لعنت خدا گرفتار میسازد.
جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی، با استناد به مضامین قرآنی و مفاهیم حدیثی، از واژههای«رحمت»و«لعنت»ارزیابی دقیقی بر سیاق دو نمودار اسلامی به عمل آورده که در گسترهی ادبیات عرفانی کمنظیر است.او در مقام قیاس بین لعنت و رحمت سه شیوه را اتخاذ کرده است.
در حوزهی فرهنگ و تفکر اسلامی، با استناد به دو اصل متین یا دو متن اصیل قرآن و حدیث، میتوان با دو چهرهی کاملا متفاوت از انسان آشنا شد و از چگونگی رابطهی میان انسان و خدا در دو بعد مثبت، و منفی اطلاع یافت.در بعد مثبت انسانی را در برابر خود میبینیم که با عبادت و اطاعت محض از پروردگار سبحان موجبات رضایت و خشنودی وی را فراهم آورده و از گنجینهی زوال ناپذیر رحمت و برکات الهی بهرهمند گشته است.بدیهی است که این راه هدایت بخش جز به برخورداری از خیر و ثواب و سعادت اخروی
نخواهد انجامید.برعکس، در بعد منفی با انسانی روبهرو هستیم که در اثر عصیان و نافرمانی برابر خدای متعال و طغیان و گردنکشی، به خشم و لعنت حضرتش گرفتار آمده و از رحمت بیکران کردگاری محروم و بینصیب مانده است.بیتردید این راه شقاوتبار جز رنج، ملامت و عذاب نتیجهیی در پی نخواهد داشت و به تعبیر مولوی:
شیطنت گردنکشی بد در لغت
مستحق لعنت آمد این صفت
(مولوی 1363:ج 3، ص 35، د 5، ب 525)
از آیات و روایاتی که در این خصوص وارد شده است، نیک میتوان به تعریفی مشخص و گویا از رحمت و لعنت دست یافت و پیوند میان رحمت و طاعت و رابطهی بین لعنت و معصیت را همراه با نتایج آنها به خوبی تبیین کرد و سرانجام، دو نمودار دقیق، روشن و منطقی بدین شرح ارائه داد:
الف:[طاعت بنده-رضایت الهی-رحمت(یا)برکت خدا-ثواب اخروی]-سعادت.
ب:[عصیان بنده-غضب الهی-لعنت و نفرین خدا-عذاب اخروی]- شقاوت.
این دو نمودار به ما نشان میدهد که راه سعادت کدام است و راه شقاوت کدام؛و چگونه و با چه انگیزههایی آدمی در این دو مسیر قرار میگیرد، و هر یک از این دو راه چه عواقب و تبعاتی دارد.قرآن کریم که کتاب نور و هدایت و عرفان و برهان است و از تبشیر و انذار جز دعوت به حق و راستی و تحذیر از باطل و کژی هدفی دیگر ندارد، از این دو راه با الفاظ و تعابیری متنوع سخن به میان آورده و با قصه پردازیهای واقع گرایانه و تمثیلهای دلنشین حکیمانه افقی روشن به دست داده است.آیات کریمهی«فأمّا من طغی، و آثر الحیوة الدّنیا،الدّنیا، فاءنّ الجحیم هی المأوی؛و امّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی، فإنّ الجنّة هی المأوی»(اما آن کس که سر از فرمان تافت و زندگی دنیا را برگزید، دوزخ جایگاه او است؛و آن کس که از حضور در پیشگاه پروردگار خویش ترسید و خداپرست شد و از هوای نفس دوری جست، همانا بهشت منزلگاه او است)(نازعات 79/37-41).نمونهیی بارز، جامع و مانع در این باره است و بیانگر دو روش نشأت گرفته از دو طرز تفکر که یکی روی در شقاوت دارد و دیگری راه به سعادت میبرد.در حدیثی قدسی به روایت امام همام، علی بن موسی الرضا(ع) (1) نیز بدین نکته با عبارت:«أوحی اللّه، عزّ و جلّ، إلی نبیّ من الأنبیاء:إذا أطعت رضیت، و إذا رضیت بارکت، و لیس لبرکتی نهایة؛و إذا عصیت غضبت، و إذا غضبت لعنت، و لعنتی تبلغ السّابع من الوراء»(خدای تعالی به یکی از پیمبران وحی کرد و فرمود:[بندگانم]هر گاه مرا اطاعت کنند، خشنود شوم و چون خشنود گردم، برکت و خیر بسیار دهم، و هرگز خیر و برکتم را پایانی نیست؛و هر گاه مرا نافرمانی کنند، به خشم آیم و چون خشم گیرم، لعنت کنم، و لعنتم تا هفت پشت را فرا گیرد.)(کلینی 1401:ج 2، ص 275؛مجلسی 1403:ج 73، ص 341)اشارت رفته است.البته باید توجه داشت که مراد از«برکت»در کلام امام همان رحمت است؛زیرا از یک سو ثبوت و دوام خیر الهی همراه با زیادت در چیزی را برکت گویند، که بر افزونی نعمت نیز دلالت دارد، و از سوی دیگر رحم را دو معنا است:چنانچه به انسان نسبت داده شود، مهربانی و عطوفت و شفقتش خوانند و اگر مختص خداوند بوده باشد، نیکویی کردن و فزونی بخشیدن و نعمت دادنش دانند(راغب اصفهانی:ص 44 ذیل«برک»و ص 191 ذیل«رحم»)که به مفهوم اخیر مترادف برکت است. (2)
جلال الدین محمد بلخی در اثر جاودانهاش مثنوی، با استناد به مضامین بکر قرآنی و مفاهیم ارجدار حدیثی، به شرح و تفسیر واژهی«لعنت»پرداخته و به نکاتی جالب اشاره کرده است که در خور بحث و تحقیق است.ارزیابی دقیقی که وی از این واژه به دست میدهد، در عین تنوع، از جامعیتی مفهومی و مصداقی برخوردار است که در گسترهی ادبیات عرفانی کمتر نظیر آن را میتوان یافت.واژهی لعن و مشتقات آن جمعا 71 بار، در 69 بیت از مثنوی بدین شرح آمده است:لعن(1)، لعنت(28)، ملعون(4)و لعین(38).از بررسی اجمالی این ابیات در مییابیم که مولوی لعنت را مترادف با«کوری و قهر و زخم»و ناشی از«استکبار، حسد، کفر، ظلم، نقض میثاق، شرک و بت پرستی، نقص عقل، سحر، و شیطنت به معنای طغیان و گردنکشی»میداند و مصادیقی خاص، چون:«ابلیس، شیطان، دیو، فرعون، هامان، دجال»و مفاهیمی عام، چون:«جهودان، لوطی، تقلید کوکورانه، ناقص عقل و نفس آدمی»را همراه با صفت لعین و ملعون به کار میبرد.وی در مواردی معدود، تعریف گونههایی از«لعنت»به دست میدهد و«کژبینی، حسادت، خودبینی، کینه توزی، تیرگی، ملامت و سوزندگی»را از نشانههای آن برمیشمرد و گه گاه نیز دیوسیرتان آدمنما را سرزنش و نکوهش میکند(دریا به دریا 1364:ج ، ص ص 111-112، 224 ذیل«لعن، لعنت، لعین، ملعون»).
آنچه در این باره از اهمیت ویژه برخوردار است، تبیین مفهوم«لعنت»در برابر«رحمت»و مترادفهای آن و ذکر مصداقهایی است که ریشه در قرآن و حدیث دارد و با تحلیلی مقایسهیی میتوان تصویری گویا از نمودارهای پیشین در حوزهی سعادت و شقاوت به دست داد.مولانا در چند جا از مثنوی،«لعنت»را که بیانگر شقاوت و بدبختی است، در مقابل«رحمت»و مترادفهای آن که نشانگر سعادت و نیکبختی است، قرار داده و صورتهایی از این دو راه را نیک ترسیم کرده است.وی از دو لفظ متضاد«لعنت و رحمت» در پنج بیت یاد کرده و در سه بیت هم به جای«رحمت»، واژههای«سنت، رفعت و صبغة الله»را به کار برده است.آن گاه که مولوی«لعنت»و«رحمت»را در مقابل هم مینهد، در مقام قیاس، سه شیوه را بدین شرح اتخاذ میکند:
او نخست، با استناد به سورهی مبارکهی طه(آیههای 56-70)و سورهی شعرا (آیههای 29-47)، از حقانیت معجزهی موسی(ع)و بطلان سحر ساحران و فرق عصای موسی با عصای فرعونیان سخن میراند و تفاوت میان عمل و طریقت موسی و فرعون را مطرح میکند و نتیجه میگیرد که کار کفر آمیز و ناپسند ساحران به لعنت و خذلان و دوری از رحمت خدا و بد فرجامی کشید و عمل صالح و هدایتگرانهی موسی(ع)به برخورداری از لطف و رحمت الهی و خیر و نیکبختی انجامید.آن گاه از بوزینهسرشتی کافران ستیزهجوی باطلگرا، که اشارهیی است به تقلید کورکورانهی مبتنی بر جهل و نادانی و خرافهپرستی آنان، پرده برمیدارد:
سحر را با معجزه کرده قیاس
هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحران موسی از استیزه را
برگرفته چون عصای او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف
زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
لعنة الله این عمل را در قفا
رحمة الله آن عمل را در وفا
کافران اندر مری بوزینه طبع
آفتی آمد درون سینه طبع
(مولوی 1363:ج 1، ص 19، د 1، ب ب 277-281)
مولوی دیگر بار، با کلامی دلنشین، از انا الحق فرعونی و انا الحق منصوری سخن به میان می آورد و میگوید که فرعون از روی کفر و عناد و خودپرستی و استکبار انا الحق گفت و پست و خوار شد و منصور حلاج با ریاضت و مجاهدت و چیرگی بر آرزوهای نفسانی و چشمپوشی از لذات و مشتهیات مادی و تقرب جستن به خدا انا الحق گفت و رستگار شد.آنگاه میافزاید که انا الحق گفتن فرعون جز لعنت در پی نداشت و انا الحق گفتن منصور جز درخور رحمت نبود، زیرا فرعون به سیه سنگی بیقدر و ارزش میمانست و دشمن نور بود و حلاج به عقیقی درخشان و بهاور شباهت داشت و به حق عشق میورزید؛ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا:
گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست
آن انا را لعنة الله در عقب
وین انا را رحمة الله ای محب
زانکه او سنگ سیه بد، این عقیق
آن عدوی نور بود و این عشیق
(مولوی 1363:ج 3، ص 129، د 5، ب ب 2035-2037)
مولوی همین مضمون را در قالبی دیگر ریخته و با بیانی شیوا حق مطلب را ادا کرده است.وی انا الحق فرعونی را نابه هنگام و انا الحق منصوری را به هنگام میخواند و انا الحق گفتن نابه هنگام را کار رهزنان بیدرد و تبهکارانی چون فرعون میداند که جز به امیال نفسانی و هواجس شیطانی نمیاندیشند و هدفی به جز کامجویی و دنیا پرستی و جاه طلبی ندارند.اینان در اوج خود کامگی و استکبار، خود را از آن روی که خالی از نقص میپندارند، حق مطلق میدانند و از سر بیدردی، انا الحق بر زبان میرانند.به تعبیر بهتر، انا الحق فرعونی را سبب آن بود که چون وجود عاریتی و مجازی فناپذیر خود را حقیقی میانگاشت، خود را به ظاهر بینیاز و مستغنی یافت و سر به طغیان برداشت، آن وقت با خودستایی و در نهایت گستاخی زبان به گفتن«أنا ربّکم الأعلی»گشود و به گزاف لاف خدایی زد.برخلاف حلاج که چون خود را ندید و چشم از هوسها فرو پوشید و با ریاضت گرد خودی از پیکر جان زدود و در میدان ارادت با مجاهدت از تعلقات به کلی آزاد شد و کامیابی را تنها در ترک لذات جست، به مشاهدهی جمال حق نایل آمد و خود ار در ذات احدیت محو و مستغرق و فانی یافت؛آنگاه ندای دلنشین انا الحق را از نای وجود خویشتن شنید و بدان مترنم شد؛ندایی که نه رنگ ربّانیت داشت و نه بوی انانیّت، و در حقیقت چیزی جز هو الحق نبود، چنان که گفتهاند:
جز از حق نیست دیگر هستی الحق
هو الحق گو تو خوای یا انا الحق
نمود وهی از هستی جدا کن
نئی بیگانه خود را آشنا کن
(محود شبستری 1355:ص 32)
بر این اساس، بیگمان انا الحق منصوری رو به سوی کمال، خیر، رحمت و سعادت دارد و انا الحق فرعونی لعنت آور، مذلتبار و جانگداز است.
آن که او بیدرد باشد رهزن است
زانکه بیدردی انا الحق گفتن است
آن انا بیوقت گفتن لعنت است
آن انا در وقت گفتن رحمت است
آن انا منصور رحمت شد یقین
آن انا فرعون لعنت شد ببین
(مولوی 1363:ج 1، ص 386، د 2، ب ب 2521-2523)
مولانا در تبیین حق و باطل و طریق سعادت و شقاوت، علاوه بر اینکه از انا الحق فرعونی و منصوری با تعابیری جذاب و دلپسند سخن گفته و از مقایسهی آن دو به نتایجی مطلوب و راهگشا دست یافته است، باز در مقام تشبیه، انا الحق منصوری را نور میخواند و انا الحق فرعونی را زور میداند، از آن روی که منصور از ظلمت نفس رهیده و به نور معرفت رسیده بود و فرعون طغیانگرانه به انکار خدا پرداخته و گستاخانه به خدایی برخاسته بود:
بود انا الحق در لب منصور نور
بود انا الحق در لب فرعون زور
(مولوی 1363:ج 1، ص 264، د 2، ب 305)
همو هنگامی که از انا الحق فرعونی با الفاظی چون«انای بیوقت، انای فرعون، انا الله و انا رب»یاد میکند به آیهی کریمهی«انا ربّکم الأعلی»(نازعات 79/24)نظر دارد و چون از انا الحق منصوری با تعابیری چون«انای در وقت، انای منصور، انای بیانا و انای بیعنا»نام میبرد، نه تنها آن را دعوی بزرگ نمیداند، بلکه نشانهی عبودیت محض و کمال تواضع در برابر پروردگار متعال میشمرد و با ظرافتی حکیمانه اینسان به شرح و تفسیر مطلب میپردازد: انا الحق، عظیم تواضع است، زیرا این که میگوید من عبد خدایم، دو هستی را اثبات می کند:یکی خود را و یکی خدا را.اما آن که میگوید انا الحق، یعنی من نیستم، همه او است، جز خدا را هستی نیست؛من به کلی عدم محضم و هیچم، تواضع در این بیشتر است(مولوی 1358:ص ص 44، 73).مولوی همین نکته را به طرزی بدیع در قالب شعر بیان کرده است و گوید:
همین مکن تعجیل، اول نیست شو
چون غروب آربی برآ از شرق ضو
از انایی ازل دل رنگ شد
این انایی سرد گشت و ننگ شد
زان انای خوش گشت جان
شد جهان او از انایی جهان
از انا چون رست، اکنون شد انا
آفرینها بر انای بیعنا
(مولوی 1363:ج 3، ص 262، د 5، ب ب 4137-4140)
شیخ محمود شبستری را در توجیه مفهوم انا الحق نظری موافق رأی مولانا است، آنجا که گفت:
چو کردی خویشتن را پنبه کاری
تو هم حلاجوار این دم برآری
برآور پنبهی پندارت از گوش
ندای واحد القهار بنیوش
ندا میآید از حق بر دوامت
چرا گشتی تو موقوف قیامت
(محمود شبستری 1355:ص 30)
به هر تقدیر، بنده تا از چنگ نفس بهیمی نرهد و دل از محبت غیر خدا تهی نکند و در عبودیت خالص نشود، به آستان قدس ربوبی ره نبرد.این همان مفهوم از خود رستن است و به خدا پیوستن؛و به قول پیر طریقت:خود را منکار که حق تو را مینگارد.خود را مپسند که حق تو را میپسندد.و خود را مباش تا حق تو را بود(میبدی 1357:ج 5، ص 43).
بار سوم، مولوی در تفسر آیهی«و إن یکاد الّذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم...» (قلم 68/51)با اقتباس از حدیث قدسی«سبقت رحمتی غضبی» (3) (عبد الرئوف منافی 1391:ج 2، ص 29؛غزالی:ج 4، ص 27)رحمت را در مقابل لعنت آورده و لعنت را مترادف قهر و موجب چشم زخم دانسته است.وی در واقع میخواهد خطر کفر و کافران را گوشزد کند و بگوید که اگر چه رحمت واسعهی خداوند هماره بر غضبش پیشی جسته است، اما به طور قطع:چنین حکمی دربارهی کفر و پندارهای مشابهی چون شرک، نفاق، ظلم و طغیان صدق نمیکند؛زیرا که کفر ریشه در عصیان و ضلالت دارد و غضب الهی را برمیانگیزد و بیتردید موجب لعنت و دوری از رحمت خدا میشود.به تعبیر دیگر، گرفتار آمدن کافران گمراه به غضب و لعنت الهی نشانگر شدت سقوطشان به ورطهی انحراف و انحطاط و بیانگر شقاوت و قساوت قلب آنان است که در چنین حالتی از هیچ خطا و خیانتی پروا ندارند و حتی به فرمودهی خدا، پیامبر اکرم (ص)از آزار و اذیتشان در امان نیست:
سبق رحمت راست و او از رحمت است
چشم بد محصول قهر و لعنت است
(مولوی 1363:ج 3، ص 34، د 5، ب 514)
در جای دیگر، همین مضمون را با نگرشی ژرفتر بیان میکند و به نتایجی مطلوب دست مییابد.وی پس از آنکه از اصالت محبت و عشق حقیقی و آثارنیک و قدر و منزلت آن دم میزند و از در آمیختن تمایلات و اغراض سخیف حیوانی با عشق و محبت جان بخش انسانی که از دانش ناقص حکایت دارد، سخن میگوید؛با اقتباس از حدیث شریف«النّاقص ملعون»(بدیع الزمان فروزانفر 1361:ص 55)به دو نقصان جسمی و عقل در وجود آدمی اشاره میکند و لعنت را تنها بر نابخردانی روا میداند که توانایی تکمیل عقول خود را دارند، ولی هرگز بدان اهتمام نمیورزند از آن روی که هوا و هوسهای حیوانی و مقاصد شوم و نامشروع نفسانی، آنان را از تکاپو در این مسیر باز میدارد.در اثر همین نقصان عقل ست که زمینهی پیدایش عصیانگریها و کفرورزیها و فرعون منشیهای خودکامگان گمراه فراهم میشود و سرانجام به لعنت خدا گرفتار میآیند و از رحمتش محروم میمانند.سپس مولانا بر نفی لعن و طعن از ناقصتنان که نقص عضوشان اختیاری نیست و به حکم قرآن و سنت مورد لطف و رحمت الهی خواهند بود، تأکید میکند و میگوید:
چون که ملعون خواند ناقص را رسول
بود در تأویل نقصان عقول
زانکه ناقصتن بود مرحوم رحم
نیست بر مرحوم لایق طعن و زخم
نقص عقل است آنکه بد رنجوری است
موجب لعنت سزای دوری است
زانکه تکمیل خردها دور نیست
لیک تکمیل بدین مقدور نیست
کفر و فرعونی هر گبر بعید
جمله از نقصان عقل آمد پدید
بهر نقصان بدن آمد فرج
در نبی که ما علی الأعمی حرج (4)
(مولوی 1363:ج 1، ص 331، د 2، ب ب 1536-1541)
تا اینجا روشن شد که مولوی بر سیاق دو نمودار اسلامی مزبور، رحمت و لعنت را با ذکر نمونههایی تبیین کرده است، افزون بر اینکه عموما در این مقولات از فرعون به عنوان مصداق بارز لعنت یاد میکند و کفر و استکبار و معارضهاش با موسی(ع)را سبب لعنتش میداند.در مقابل، موسی و منصور حلاج، این دو چهرهی برجستهی الهی را مشمول رحمت خدا میخواند.اینک به بررسی و مطالعهی مواردی میپردازیم که به جای رحمت در برابر لعنت، از واژههای«صبغة الله»، «سنت»و«رفعت»استفاده شده است:
مولانا، با اقتباس از آیهی کریمهی«صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة و نحن له عابدون»(بقره 2/138)، از رحمت خدا با تعبیر«صبغه الله»یاد میکند که رنگ لطیف بیرنگی است و جز با صفا، خلوص نیت، ایمان مستقر، اعتقاد راسخ، یقین کام، اخلاص در عبادت و ریاضت و مجاهدت در راه حق به دست نیابد.به تعبیر دیگر، او میخواهد بگوید که انسان تنها با عبودیت محض میتواند به مراتب عالی ایمان دست یابد و با در آمدن به رنگ الهی یعنی تخلّق به اخلاق الله، رضایت خدای تعالی را نسبت به خود جلب کند و از رحمت بیکرانش برخوردار شود.درست به خلاف«لعنة الله»که رنگ کثیف تقیّد به عادات نفسانی و تلقینات شیطانی است و ریشه در پندارهای ناپسندی دارد که به ضلالت منتهی میشود و با برانگیختن خشم خدا، به دوری از رحمتش میانجامد.
رنگهای نیک از خمّ صفاست
رنگ زشتان از سیاهابهی جفاست
صبغه الله نام آن رنگ لطیف
لعنة الله بوی آن رنگ کثیف
(مولوی 1363:ج 1، ص 47، د 1، ب ب 765-766)
سنت
همو در چند بیت جلوتر، با استناد به حدیث شریف نبوی (5) ، واژهی«سنت»را در برابر«لعنت»مینهد و آن را یادگار به جا مانده از نیکان قلمداد میکند و سپس ظلم و لعنت را نتیجهی لئامت فرومایگان میخواند؛اگر چه ابتدا از سنت ناپسندیده که بدعتش خوانند، نام برده و آن را خشم انگیز و نفرین آور دانسته است.بیگمان سنت حسنهیی که مولانا از آن یاد میکند، مفهومی فراتر از معنای لغوی آن دارد و تنها از کسانی بر جای تواند ماند که اهل ذکر و رشد و صلاح بوده، به ادب و اخلاق الهی آراسته شده و از تقوای دینی بهرهیی کامل برده باشند.اینان صالحان و نیکانی هستند که در اوج عبودیت، از چشمهسار زلال معرفت پروردگاری سیراب گشته و حکمت انبیا را به ارث بردهاند و با چنین اتصال معنوی استوار موجبات خشنودی خدا را فراهم آورده و از رحمت گستردهی کردگاری بهرهمند شدهاند.برخلاف فرومایگاه ستمگری که با کجروی و دور افتادن از مسیر فطرت الهی سر به عصیان و بغی و طغیان برمیدارند و گستاخانه استکبار میورزند و به تکذیب آیات خدا و ترویج سنتهای ناروا میپردازند و سرانجام، به حکم کریمهی«ألا لعنة اللّه علی الظّالمین»(هود 11/18)از رحمت خدا بینصیب میمانند و به خشم و لعنت و عذاب اخروی گرفتار میآیند.
هر که او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
(مولوی 1363:ج 1، ص 46، د 1، ب ب 743-744)
مولوی در جای دیگر، ضمن تفسیر آیهی«فأوجس فی نفسه خیفة موسی، قلنا لا تخف إنّک الأعلی»(طه 20/67-68)با بیانی لطیف و شیوا از دو بینش الهی و شیطانی و دو راه نورانی و ظلمانی سخن رانده و به حقانیت معجزهی موسی (ع)و بطلان سحر ساحران فرعونی اشاره کرده است.آن گاه از رسوایی فرعونیان که سحر را وسیلهی فخر و مباهات میشمردند، پرده برمیدارد و پس از روشن شدن واقعیت، تأکید میکند که سحر ساحران از آن روی که ریشه در کفر و عصیان دارد، به خشم و لعنت الهی میانجامد و شریعت موسی که نشأت گرفته از وحی است، به رفعت و سرافرازی منتهی میشود.بیتردید واژهی رفعت که در مقابل لعنت به کار رفته است، نه تنها با مفهوم رحمت منافاتی ندارد، بلکه به حکم آیهی شریفهی«یرفع اللّه الّذین آمنوا منکم و الّذین اوتوا العلم درجات...»(مجادلة 58/11)در طول رحمت و شاید فراتر از آن است، زیرا بنا بر مضمون آیه، با ایمان و اعتقاد راسخ و عمل صالح و به ویژه علم به مقام حضرت پروردگار که نشانهی برخورداری از نعمت هدایت کامل است و رضایت الهی را به همراه دارد، میتواند به درجهیی رفیع و منزلتی والا دست یافت و از خوان گستردهی رحمت حق حظ و بهرهیی وافر گرفت.اهمیت این منزلت عالی و رفعت و بلند مرتبگی تا بدان حد و پایه است که خدای تعالی، با آن عظمت و کبریا، خود را رفیع الدرجات میخواند.از این گذشته، بنا بر مدلول حدیث شریف«من تواضع للّه رفعه اللّه و من تکبّر وضعه اللّه»(غزالی:ج 4، ص 327؛ تحف العقول:ص 46 و نیز-فیض کاشانی 1383:ج 1، ص ص 102-103)، خضوع و خشوع در پیشگاه حضرت حق رفعت آور است و تکبر ورزیدن با پروردگار مذلت بار؛ حال، کدام رفعت برتر از نیل به رحمت پروردگار است و کدام ذلت رنج آورتر از گرفتار آمدن به لعنت حق:
سحر رفت و معجزهی موسی گذشت
هر دو را از بام بود افتاد طشت
بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند
بانگ طشت دین به جز رفعت چه ماند
(مولوی 1363:ج 2، ص 377، 4، ب ب 1675-1676)
از مجموعهی بحث میتوان بدین واقعیت دست یافت که انسانها همگی به سوی خدای تعالی در حرکتاند و به جز دو راه در پیش روی ندارند:یکی نزدیک، که به حکم آیهی کریمهی«و إذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب أجیب دعوة الدّاع إذا دعان...»(بقره 2/186)، راه عبادت و دعا است؛و دیگری دور، که بنابر مدلول آیهی شریفهی«...و الّذین لا یؤمنون فی آذانهم وقر و هو علیهم عمیّ اولئک ینادون من مکان بعید»(فصلت 41/44)، راه حق ناباوران و باطل گرایان است.راه نزدیک، راهی است به سوی کمال که رهروانش به آیات الهی ایمان راسخ دارند و هیچگاه از طاعت و بندگی حضرت حق روی برنتابند.در این راه که به تعالی روح آدمی میانجامد، از انکار و تکذیب و بغی و استکبار و طغیان اثری نیست.اما راه دور، راهی است به سوی انحطاط که رهروانش نه تنها گمراهاند و از نعمت هدایت بهرهیی ندارد، بلکه هماره در پنجهی خشم و غضب الهی گرفتارند.این راه که سخت تیره و ظلمانی است و بینصیب از نور ایمان و تقوا، جز به لعن و طعن و مسخ و عقوبت منتهی نشود.
(1).عن علی بن ابراهیم الهاشمی، عن جدّه محمد بن الحسن بن محمد بن عبید الله، عن سلیمان الجعفری، عن الرضا، علیه السلام، قال:...
(2).واژهی«رحمت»و«برکت»در متون اسلامی معمولا به یک معنی به کار رفتهاند.برای مزید اطلاع-(قرآن کریم:هود 11/73؛مجلسی 1403:ج 5، ص 240[روایتی از امام صادق (ع)].
(3).با عبارت«إنّ رحمتی تغلب غضبی»-(سیوطی:ج 1، ص 72؛غزالی:ج 4، ص 150؛زبیدی 1405:ص ص 140، 510، حدیث 2223).
(4).جملهی«ما علی الأعمی حرج»مأخوذ است از آیه کریمهی«لیس علی الأعمی حرج...»(نور 24/61 و فتح 48/17).
(5).قال رسول اللّه(ص):«من سنّ فی الإسلام سنّة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها بعده من غیر أن ینقص من أجورهم شیء، و من سنّ فی الإسلام سنّة سیّئة کان علیه وزرها و وزر من عمل بها من بعده من غیر أن ینقص من أوزارهم شیء»(نووی 1389:ص 63 و نیز- غزالی:ج 3، ص 317 و ج 4، ص 33؛عبد الرئوف مناوی 1391:ج 2، ص 9؛سیوطی:ج 1، ص 47؛ فروزانفر(1361:ص ص 5-6).
دریا به دریا.1364، تهران:ارشاد اسلامی.
راغب اصفهانی، ابو القاسم حسین بن محمد.-.المفردات فی غریب القرآن.به کوشش محمد سید کیلانی.بیروت:دار المعرفة.
زبیدی، زین الدین احمد بن عبد اللطیف.1405 ه ق/1985 م.مختصر صحیح البخاری(المسمّی التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح).تحقیق ابراهیم برکة.بیروت:دار النفائس.
سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن ابی بکر.-.الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، (و بالهامش:کنوز الحقائق فی حدیث خیر الحقائق، لعبد الژووف المناوی).چ 4.بیروت: دار الکتب العلمیة.
شبستری، شیخ محمود.1355.گلشن راز.با تصحیح و مقدمه و حواشی و تعلیقات جواد نور بخش.تهران:خانقاه نعمت اللهی.
غزالی، ابو حامد محمد بن محمد.-.احیاء علوم الدین.(و یذیله کتاب المغنی عن حمل الأسفار فی الأسفار فی تخریج ما فی الإحیاء من الأخبار).بیروت:دار الندوة الجدیدة.
فروزانفر، بدیع الزمان.1361.احادیث مثنوی.چ 3.تهران:امیر کبیر.
فیض کاشانی، محمد بن مرتضی.1383 ه ق(تاریخ مقدمه).المحجّة البیضاء فی تهذیب الإحیا. صححه و علّق علیه علی اکبر غفاری.چ 2.قم:دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم).
قرآن کریم.
قرآن مجید و فهارس القرآن.1345.به کوشش محمود رامیار.تهران:امیر کبیر.
کلینی رازی، ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق.1401 ه ق.الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، چ 4.بیروت:دار صعب و دار التعارف للمطبوعات.
مجلسی، محمد باقر.1403 ه ق/1983 م.بحار الانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، چ 3. بیروت:الوفاء.
مناوی، عبد الرئوف.1391 ه ق/1972 م.فیض القدیر(شرح الجامع الصغیر).چ 2.بیروت: دار المعرفة.
-.-.کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق(ضمیمهی جامع صغیر سیوطی).چ 4. بیروت:دار الکتب العلمیة.
مولوی، جلال الدین محمد.1358.کتاب فیه ما فیه.با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، چ 3.تهران:امیر کبیر.
-.1363.مثنوی معنوی.به تصحیح رینولد.ا.نیکلسون.به اهتمام نصر الله پور جوادی. تهران:امیر کبیر.
میبدی، ابو الفضل رشید الدین.1357.کشف الاسرار و عدة الابرار(معروف به تفسیر خواجه عبد الله انصاری).به کوشش علی اصغر حکمت.چ 2.تهران:امیر کبیر.
نووی، ابو زکریا محیی الدین یحیی.1389 ه ق/1969 م.ریاض الصالحین من کلام سید المرسلین. تحقیق اصوله رضوان محمد رضوان.بیروت:دار الارشاد.